مقدمه ای بر فلسفه زمین شناسی
دسته | مقالات جنبی |
---|---|
گروه | سازمان زمین شناسی و اکتشافات معدنی کشور |
مکان برگزاری | هجدهمین گردهمائی علوم زمین |
نویسنده | ناصر -خوئی |
تاريخ برگزاری | ۲۵ بهمن ۱۳۷۸ |
آدمی بر این پندار است که جهان هستی دو بخش است: او و طبیعت. که این خود گشاده دست تر از بخش بندی مورچه است که همه هستی را بودن خویشتن خویش می پندارد. در هر حال این دو بخش، پاره های واقعیتی یکتا، در عین گسستگی و تعریف شده خویش را از راه هایی بس بی شمار به یکدیگر پیوند خورده اند، پیوندی که در آن شناخت از بازتاب شرطی آغاز و پس از پیمودن ادراک و تاثیر عاطفه بر آن در طیفی گسترده میشود که هنر، فلسفه و دانش نامبردار شده گام برداشتن در این طیف سازند فرهنگ آدمی، سرانجام وی را به عدم قطعیت علم کشاند. او دریافت که هر شناخت آمیزه ای از این سه است و تمایز یکی از این سه، آن دو دیگر را در خویش پنهان می دارد. به گفته ای دیگر، در گستره شناخت وی، مرزهای شناخته شده و لمس شدنی را دانش نامیده محدوده سراب گونه پیرامون دانش را فلسفه و ناحیه بیرون از سراب و یعنی سراب در سراب- را هنر. قرن ها سرگردانی، آدمی را به سامان دهی طیف و سازمان دهی دانش کشاند، زیرا او در روند این تلاش دریافت، که دست کم دانش گران بارتر از آن است که همه را بتوان یکجا بر دوش کشید. از همین رو طیف دانش را از نقاط شکننده اش تکه تکه کرد و برای هر تکه از این طیف «تعریفی» به پندار خویش جامع و مانع تراشید. از سوی دیگر در ذهنیت خویش قوانینی مطلق و خیالی، آن هم بر پایه اصل و فرض بنیان نهاد که ریاضیاتش نامبردار کرد. سپس با واسطه کردن این ذهنیات و حذف آنها توانست برای آن بخش از واقعیت های پیرامون خویش که در این معیارهای ساختی می گنجد حقیقتی بتراشد و بیرون از این معیارها را آشفتگی بخواند، درست مانند کبک. بدین سان شناخت برایش ترازویی نادرست بود که تنها ارزش آن اندازه گیری نسبت واقعیت ها و یا بررسی آماری آن بود نه شناخت خود واقعیت ها.
جامد. رو بنا و زیربنای زمین شناسی، از دیدگاه دانش و در طیف دانش دو تعریف گوناگون دارد، در علوم طبیعی جامد به مفهوم متضاد زیستمند جا افتاده است. دراین راستا بی آنکه بتوان زندگی را تعریف کرد، زیستمند از مجموعه ویژگی هایی برخوردار است که بگونه ای نمادین نا زیستمندان نا برخوردار از آنند. بر پایه این گروه بندی و فرو رفتن در طیف، مرزی آشکار میان زیستمندان و نازیستمندان وجود ندارد. نمونه وار، باکتری ها که بخشی از زندگی خویش را به حالت جامد سپری می کنند، قورباغه هایی که سالیان سال در بیابان ها بدور از آب در زندگی سنگ گونه بسر می برند و میکرو ارگانیزم هایی که در زندگی کمون خویش سیستم تبلورشان را می توان باز شناخت پیوند طیف گونه حیات و ممات را به نمایش می گذارند، که این خود پایه نظریه ای بنام تکامل شده است. فزون بر آن اگر نظم اتمی را بنیان حالت جامد بدانیم. همسانی این نظم با آن زیستمندان را نمی توان تمیز داد. اگر نمی توان برای یک چنین سامان فضایی تقارنی یافت، دلیل آشفتگی در آن نیست و اگر آشفتگی به معنی نا قانونمندی است نقض از تعریف است. در گستره علوم طبیعی آنگاه که آدمی در گستره دانش گام برمی دارد بخشی بزرگ از تکاپوی وی در بخش دانش طیف است ولی آنگاه که در تکوین تکامل حیات گام برمی دارد از طیف دانش به بیرون می افتد و در بخش فلسفه گام برمی دارد. به زبان دیگر وقتی پای از مرز دانش فراتر می گذارد به دنیای سراب فلسفه وارد می شود و آنگاه که احساس خویش را از دنیای فلسفی با ضمیر عاطفی خویش بازگوی کند وارد دنیای هنر شده است.
اما از دیدگاه فیزیک جسم جامد یاساختمان منظم دارد یا ندارد. که این بخش بندی نیز بگونه ای ساخته و پرداخته خود او است. و با دیدی ژرف تر معیار تراشی است نه واقعیت او درباره اجسام دریافت که نیروهای الکترواستاتیکی هر اتم، با آن 6 اتم پیرامون خویش بگونه ای درگیر می شود که فرجام آن ایستایی اتم ها در فضای جسم جامد و خنثی شدن نیروهای الکتروستاتیکی آنها با یکدیگر است. چنین جسمی ریختی مستقل از فضای خویش دارد، نفوذ ناپذیر است. چنین تعریفی که بگونه ای نمادین در شرایط موجود مصداق خواهد داشت اگر بگونه ای مطلق بر دانش سایه می گسترد، دانشی بنام زمین شناسی وجود نمیداشت زیرا:
1- فضای ایزوتوپی کانی یا آمورفیزم جسم جامد که به مفهوم بی نظمی فضای کریستال نامبردار شده است تعریفی است نسبی و در عین حال وابسته به ناتوانی ما، در کاربرد انرژی های با فرکانس بالا. ابعاد کانی که با واضح بودن خطوط تداخل در دیاگرام های تداخلی نمایان می شوند در دانه های بسیار ریز اثر تداخلیشان ثبت شدنی نیست و درفضای ابزار پخش می شوند. و بدین سان بر پندار آشفتگی و بی نظمی بخشی از اجسام جامد خط بطلان می کشیم.
2- روان شدن، ویژگی متضاد جسم جامد، را اگر به مفهوم حرکت ملکول ها نسبت به یکدیگر بدانیم، ویژگی اختصاصی سیال ها نیست. در جسم جامد پلاستیسیته، ویژگی است که بر پایه آن دراثر فشار، اتم های کانی در راستای معین بر روی هم می لغزند. این لغزش هر چند از نظم و سامانی برخوردار است ولی در هر حال فرجام آن روان شدن ماده است. لایه های نمک، گونه ای از این ویژگی اند که در اثر کوچکترین فشار محیط بسته روان می شوند و با انتقال فشار گنبدهای نمکی را پدید می آورند. این ویژگی که در دیگر کانی ها نیز وجود دارد ولی گستره آن هم اندازه نمک نیست آن گاه می تواند نماد لایه نمک را به خویش گیرد که فشار وارد بر آن بیشتر از آن لایه نمک باشد. آیا نمی توان و نباید این لغزندگی را سبب حرکت لایه ها نسبت به یکدیگر و چین خوردگی و شکستگی آنها دانست؟
3- نفوذ ناپذیری ماده، خود پایه گذاری شده بر معیار، امری نسبی است. زیرا:
1- کنار یکدیگر جای گرفتن اتم ها، خود به معنی نگاه داشتن فاصله ازیکدیگر است. چنین ویژگی که از جسم جامد فضایی ایزوتوپ می سازد. اگر در برابر انرژی های با طول موج های کوچکتر از فاصله اتم ها مورد یورش باشد فضایی تراوا است. بدین سان این امواج پس از بیرون آمدن از ماده با یکدیگر تداخل سازندشان وسیله ای برای اثبات نظم و سامانی اتمی در جسم است.
2- کریستال دارای دیفکت است که خود فضایی خالی درون ماده است که در عین حال وارث حالت سیالی ماده است و تراوایی آن.
3- کریستالها در فواصلی از یکدیگر جای می گیرند، این فضا و فضای درزه ها و شکاف ها و شکستگی ها هر چند در سنگ وسیله ای بسیار متداول در عبور ماده است ولی جای گرفتن سنگ ها در ژرفای عین در حمل بگونه ای نیست که بر حسب ظاهر برای گذر آب یا محلول های آبکی مناسب باشند ولی با این وجود سنگ های جای گرفته در ژرفای زمین دچار دگر سانی می شوند که بدین سان برای گذر آب از درون شبکه جای گفتگو نمی گذارند. در کتاب های کلاسیک، نگاشته بزرگان زمین شناسی این واقعیت با شگفتی مورد گفتگو است. حال آنکه برای این دگر سانی، اگر آن را حاصل بدام افتادن مولکول های آب درون فضاها، حفره ها، ژئودها، درزه ها و شکاف های کانی ها ندانیم، گذر آب را از شبکه حاصل دیفوزیون مولکول ها از درون شبکه باید دانست که در آنها دیفکت ها می توانند با نقش واسطه خود به گذر آب کمکی شایان باشند که در این میان اختلاف فشار درون و بیرون سنگ باید نقش کلیدی داشته باشد.
4- کانی زیر فشار بالا در ژرفای زمین و دمای محیط فراگیر، دیگر آن جامدی نیست که تعریف درباره آن صادق باشد. هیجان الکترونی و دو فاکتور فشار و دما از آن کریستال مایع می سازد که درآن پدیده دیفوزیون می تواند به آسانی نقش خود را بازی کند، دشواری کار در آن است که آن گاه، به «گرافی» اش می پردازیم که شرایط «لوژی» خویش را پشت سر نهاده است.
5- بر پایه یک عادت و به موجب یک قانون ترمودینامیکی، به منظور شتاب بخشیدن به واکنش های شیمیایی، در محیط های باز، کوشش بر آن داریم تا فراورده های واکنش را از محیط بیرون سازیم تا بدین سان یک حرکت یک سویه برای تجزیه یا ترکیب ماده فراهم آورده باشیم. در این راستا کوتاه ترین زمان برای رسیدن به واکنش منظور ما است. در این راه با به هیجان آوردن اتم ها و افزودن محلول های با توان الکترولیز بالا این زمان را به حداقل کاهش می دهیم. حال آنکه در زمین رسیدن به یک حالت تعادل در یک شرایط بسته که در آن واکنش ها بگونه ای دو سویه عمل می کنند هدف زمین است. هدفی که زمان و کوتاهی آن در اصل مورد توجه نیست. فزون بر آن تعدد فازها به گونه ای است که معیار ریاضیات سه بعدی برایش ترازویی ندارد.
6- تبدیل مواد در قشر زمین که بیشتر، از آن با دگرگونی و دگر سانی نام می بریم تغییر حالت جامد به جامد و یا واکنش هایی است که دست کم یک سوی آن همیشه با ماده جامد سرو کار است. در این واکنش ها مواد مرکب نه در چهره مواد آمورف و یا آمیزه ای از عناصر، بلکه به صورت ترکیباتی با نظم و سامان فضایی بگونه «یک بستر آماده» برای جذب ترکیبات سامان یافته ای دیگر هستند که در راستای کنش آنها تحرکی چندان در کار نیست. این شیوه که در مهندسی مواد پایه این فن است نباید با ماگمای مذاب مقایسه شود که در آن، مواد مذاب بصورت آمیخته ای در هم پیچیده و بدور از راه تجربه و خطا به قانونمندیهایی رسید ولی باید توجه داشت که خلاقیت اپرانور یا محقق در ایجاد دمای لازم و تغییر در ترکیب های بکار رفته است در ترکیب سامان یافته برای رسیدن به سامانی دیگر. به کائولین و تبدیل آن به مولیت، سیلیمانیت، دیستن، آندالوزیت، کوردیریت … بیاندیشیم، که SiO2 موجود در کائولین بستری آماده و جوانه ای کاشته شده برای جلب Al2O3 است که ناهمسانی تا رسیدن به مرز کانی های یاد شده در آن ها با افزودن SiO2 , Al2O3 در ترکیب کانیایی و کریستالین جبران می شود. حال آنکه این کانی ها در مذاب ماگمایی پدید آمدنی نیستند یا بدین حالت پدید نمی آیند. ویا اگر از موادی آمورف استفاده شود بدین کانی ها نخواهیم رسید و یا با همین شرایط نخواهیم رسید.
7- خنثی شدن انرژی آزاد و درگیر شدن نیروهای الکتروستاتیکی ماده، جامعیت تعریف را تنها و تنها درون کریستال دارد. حال آنکه در سطح ماده به اندازه یک ششم در یال ها دو ششم و در گوشه ها به اندازه سه ششم در گیر نشده می مانند و میراث ویژگی سیالیت خویش را با خود دارند. فزون بر آن در دیفکیت ها و بدور آن الکترون ها درگیر نشده اند. در چنین الکترون های آزادی شانس ترکیب اتم های گوناگون با یکدیگر به مراتب بیشتر از درون شبکه است، هر چند به اندازه شانس ترکیب اتم ها در یک محیط سیال نباشد. این شانس اندک که زمان بالایش خواهد برد سبب خواهد شد که واکنش به مرور در ماده به پیش رود، به شرط آنکه این فضا در برابر گذر اتم های مناسب جای گیرد. بدین سان میراث سیالیت یا نسبی یودن آن در تابعی از ریز بلوری و چگونگی جای گیری کریستال ها در فضای کل کانی است.
این ویژگی های حد واسط، ناقض جامعیت و مانعیت تعریف، که بخش هایی از ماده را به سان سیال می نماید عاملی است که در محیط های بسته زمین شناسی سبب کنش ها و واکنش ها در درون زمین می شود، بشرط آنکه در برابر گذر اتم ها باشد.
بدین سان شناخت ویژگی مرکب طیف گونه ای است در نزد آدمی، هم آهنگ با ساختمان اورگانیزم وی که با توجه به نسبت رشد و توانایی زمینه آن روی، به بررسی و ایجاد رابطه با محیط خویش می پردازد. هستی- طبیعت و آدمی- واقعیتی یکتاست ناتوانی در درک کل هستی آدمی را به بخش بندی آن واداشت. فزون بر آن، وی با بکارگیری همه توان خویش- هنر، فلسفه، و دانش- بدرک و شناخت بخش های خرد شده پرداخت که روش نخستین وی در راه پرداختن به کل هستی- یعنی انتزاع از کل به جزء- بود و بعد ها روش وارونه آنرا در پیش گرفت. حتی تغییر متدولوژی دانش و تاکید بر چند گانگی شناخت نیز دلیل رسیدن او به کل واقعیت هستی نیست. نمونه وار، همه عوامل پدید آورنده آب دریا را اگر در لوله آزمایش گرد آوریم رسوب کربنات کلسیم در شرایط برابر 7 تا 13 بار کمتر از آب طبیعی دریا رخ می دهد، این ناهمسانی به چه دلیل است؟
زمین یا قشر آن واقعیتی است در تلاطم و تغییر، دگرسانی و دگرگونی و... مداوم. شناخت آن و دنبال کردن سیر تحول آن، فزون بر تکه تکه کردنش بکارگیری خرد- فرهنگ، دانش، فلسفه را می طلبد. کنار یکدیگر نهادن تکه ها، بی توجه به یک الگوی فلسفی، کاری در حد ماشین است، تطابق مجموعه تکه ها با الگو دلیل درستی فلسفه کار و ناهم آهنگی آن با الگو دلیل نادرستی یکی از این دو است که این خود به معنی نو آوری است و در این رهگذر باید آموخته شود که تکه تکه شدن واقعیت ها به معنی گرفتن زندگی از آن ها است.
بدین سان شناخت یک واقعیت کل در زمین شناسی فرایندی است که یا کل آن در فرایند قرار گیرد یا به اعضا زندگی باز گردانده شود که شدنی نیست تنها راه میدان دادن و روی آوردن به تجربه است. چنین تجاربی نشان دهنده راه، تعیین کننده مشی، پدید آورنده طرح و ارائه دهنده مکتب اند.
جامد. رو بنا و زیربنای زمین شناسی، از دیدگاه دانش و در طیف دانش دو تعریف گوناگون دارد، در علوم طبیعی جامد به مفهوم متضاد زیستمند جا افتاده است. دراین راستا بی آنکه بتوان زندگی را تعریف کرد، زیستمند از مجموعه ویژگی هایی برخوردار است که بگونه ای نمادین نا زیستمندان نا برخوردار از آنند. بر پایه این گروه بندی و فرو رفتن در طیف، مرزی آشکار میان زیستمندان و نازیستمندان وجود ندارد. نمونه وار، باکتری ها که بخشی از زندگی خویش را به حالت جامد سپری می کنند، قورباغه هایی که سالیان سال در بیابان ها بدور از آب در زندگی سنگ گونه بسر می برند و میکرو ارگانیزم هایی که در زندگی کمون خویش سیستم تبلورشان را می توان باز شناخت پیوند طیف گونه حیات و ممات را به نمایش می گذارند، که این خود پایه نظریه ای بنام تکامل شده است. فزون بر آن اگر نظم اتمی را بنیان حالت جامد بدانیم. همسانی این نظم با آن زیستمندان را نمی توان تمیز داد. اگر نمی توان برای یک چنین سامان فضایی تقارنی یافت، دلیل آشفتگی در آن نیست و اگر آشفتگی به معنی نا قانونمندی است نقض از تعریف است. در گستره علوم طبیعی آنگاه که آدمی در گستره دانش گام برمی دارد بخشی بزرگ از تکاپوی وی در بخش دانش طیف است ولی آنگاه که در تکوین تکامل حیات گام برمی دارد از طیف دانش به بیرون می افتد و در بخش فلسفه گام برمی دارد. به زبان دیگر وقتی پای از مرز دانش فراتر می گذارد به دنیای سراب فلسفه وارد می شود و آنگاه که احساس خویش را از دنیای فلسفی با ضمیر عاطفی خویش بازگوی کند وارد دنیای هنر شده است.
اما از دیدگاه فیزیک جسم جامد یاساختمان منظم دارد یا ندارد. که این بخش بندی نیز بگونه ای ساخته و پرداخته خود او است. و با دیدی ژرف تر معیار تراشی است نه واقعیت او درباره اجسام دریافت که نیروهای الکترواستاتیکی هر اتم، با آن 6 اتم پیرامون خویش بگونه ای درگیر می شود که فرجام آن ایستایی اتم ها در فضای جسم جامد و خنثی شدن نیروهای الکتروستاتیکی آنها با یکدیگر است. چنین جسمی ریختی مستقل از فضای خویش دارد، نفوذ ناپذیر است. چنین تعریفی که بگونه ای نمادین در شرایط موجود مصداق خواهد داشت اگر بگونه ای مطلق بر دانش سایه می گسترد، دانشی بنام زمین شناسی وجود نمیداشت زیرا:
1- فضای ایزوتوپی کانی یا آمورفیزم جسم جامد که به مفهوم بی نظمی فضای کریستال نامبردار شده است تعریفی است نسبی و در عین حال وابسته به ناتوانی ما، در کاربرد انرژی های با فرکانس بالا. ابعاد کانی که با واضح بودن خطوط تداخل در دیاگرام های تداخلی نمایان می شوند در دانه های بسیار ریز اثر تداخلیشان ثبت شدنی نیست و درفضای ابزار پخش می شوند. و بدین سان بر پندار آشفتگی و بی نظمی بخشی از اجسام جامد خط بطلان می کشیم.
2- روان شدن، ویژگی متضاد جسم جامد، را اگر به مفهوم حرکت ملکول ها نسبت به یکدیگر بدانیم، ویژگی اختصاصی سیال ها نیست. در جسم جامد پلاستیسیته، ویژگی است که بر پایه آن دراثر فشار، اتم های کانی در راستای معین بر روی هم می لغزند. این لغزش هر چند از نظم و سامانی برخوردار است ولی در هر حال فرجام آن روان شدن ماده است. لایه های نمک، گونه ای از این ویژگی اند که در اثر کوچکترین فشار محیط بسته روان می شوند و با انتقال فشار گنبدهای نمکی را پدید می آورند. این ویژگی که در دیگر کانی ها نیز وجود دارد ولی گستره آن هم اندازه نمک نیست آن گاه می تواند نماد لایه نمک را به خویش گیرد که فشار وارد بر آن بیشتر از آن لایه نمک باشد. آیا نمی توان و نباید این لغزندگی را سبب حرکت لایه ها نسبت به یکدیگر و چین خوردگی و شکستگی آنها دانست؟
3- نفوذ ناپذیری ماده، خود پایه گذاری شده بر معیار، امری نسبی است. زیرا:
1- کنار یکدیگر جای گرفتن اتم ها، خود به معنی نگاه داشتن فاصله ازیکدیگر است. چنین ویژگی که از جسم جامد فضایی ایزوتوپ می سازد. اگر در برابر انرژی های با طول موج های کوچکتر از فاصله اتم ها مورد یورش باشد فضایی تراوا است. بدین سان این امواج پس از بیرون آمدن از ماده با یکدیگر تداخل سازندشان وسیله ای برای اثبات نظم و سامانی اتمی در جسم است.
2- کریستال دارای دیفکت است که خود فضایی خالی درون ماده است که در عین حال وارث حالت سیالی ماده است و تراوایی آن.
3- کریستالها در فواصلی از یکدیگر جای می گیرند، این فضا و فضای درزه ها و شکاف ها و شکستگی ها هر چند در سنگ وسیله ای بسیار متداول در عبور ماده است ولی جای گرفتن سنگ ها در ژرفای عین در حمل بگونه ای نیست که بر حسب ظاهر برای گذر آب یا محلول های آبکی مناسب باشند ولی با این وجود سنگ های جای گرفته در ژرفای زمین دچار دگر سانی می شوند که بدین سان برای گذر آب از درون شبکه جای گفتگو نمی گذارند. در کتاب های کلاسیک، نگاشته بزرگان زمین شناسی این واقعیت با شگفتی مورد گفتگو است. حال آنکه برای این دگر سانی، اگر آن را حاصل بدام افتادن مولکول های آب درون فضاها، حفره ها، ژئودها، درزه ها و شکاف های کانی ها ندانیم، گذر آب را از شبکه حاصل دیفوزیون مولکول ها از درون شبکه باید دانست که در آنها دیفکت ها می توانند با نقش واسطه خود به گذر آب کمکی شایان باشند که در این میان اختلاف فشار درون و بیرون سنگ باید نقش کلیدی داشته باشد.
4- کانی زیر فشار بالا در ژرفای زمین و دمای محیط فراگیر، دیگر آن جامدی نیست که تعریف درباره آن صادق باشد. هیجان الکترونی و دو فاکتور فشار و دما از آن کریستال مایع می سازد که درآن پدیده دیفوزیون می تواند به آسانی نقش خود را بازی کند، دشواری کار در آن است که آن گاه، به «گرافی» اش می پردازیم که شرایط «لوژی» خویش را پشت سر نهاده است.
5- بر پایه یک عادت و به موجب یک قانون ترمودینامیکی، به منظور شتاب بخشیدن به واکنش های شیمیایی، در محیط های باز، کوشش بر آن داریم تا فراورده های واکنش را از محیط بیرون سازیم تا بدین سان یک حرکت یک سویه برای تجزیه یا ترکیب ماده فراهم آورده باشیم. در این راستا کوتاه ترین زمان برای رسیدن به واکنش منظور ما است. در این راه با به هیجان آوردن اتم ها و افزودن محلول های با توان الکترولیز بالا این زمان را به حداقل کاهش می دهیم. حال آنکه در زمین رسیدن به یک حالت تعادل در یک شرایط بسته که در آن واکنش ها بگونه ای دو سویه عمل می کنند هدف زمین است. هدفی که زمان و کوتاهی آن در اصل مورد توجه نیست. فزون بر آن تعدد فازها به گونه ای است که معیار ریاضیات سه بعدی برایش ترازویی ندارد.
6- تبدیل مواد در قشر زمین که بیشتر، از آن با دگرگونی و دگر سانی نام می بریم تغییر حالت جامد به جامد و یا واکنش هایی است که دست کم یک سوی آن همیشه با ماده جامد سرو کار است. در این واکنش ها مواد مرکب نه در چهره مواد آمورف و یا آمیزه ای از عناصر، بلکه به صورت ترکیباتی با نظم و سامان فضایی بگونه «یک بستر آماده» برای جذب ترکیبات سامان یافته ای دیگر هستند که در راستای کنش آنها تحرکی چندان در کار نیست. این شیوه که در مهندسی مواد پایه این فن است نباید با ماگمای مذاب مقایسه شود که در آن، مواد مذاب بصورت آمیخته ای در هم پیچیده و بدور از راه تجربه و خطا به قانونمندیهایی رسید ولی باید توجه داشت که خلاقیت اپرانور یا محقق در ایجاد دمای لازم و تغییر در ترکیب های بکار رفته است در ترکیب سامان یافته برای رسیدن به سامانی دیگر. به کائولین و تبدیل آن به مولیت، سیلیمانیت، دیستن، آندالوزیت، کوردیریت … بیاندیشیم، که SiO2 موجود در کائولین بستری آماده و جوانه ای کاشته شده برای جلب Al2O3 است که ناهمسانی تا رسیدن به مرز کانی های یاد شده در آن ها با افزودن SiO2 , Al2O3 در ترکیب کانیایی و کریستالین جبران می شود. حال آنکه این کانی ها در مذاب ماگمایی پدید آمدنی نیستند یا بدین حالت پدید نمی آیند. ویا اگر از موادی آمورف استفاده شود بدین کانی ها نخواهیم رسید و یا با همین شرایط نخواهیم رسید.
7- خنثی شدن انرژی آزاد و درگیر شدن نیروهای الکتروستاتیکی ماده، جامعیت تعریف را تنها و تنها درون کریستال دارد. حال آنکه در سطح ماده به اندازه یک ششم در یال ها دو ششم و در گوشه ها به اندازه سه ششم در گیر نشده می مانند و میراث ویژگی سیالیت خویش را با خود دارند. فزون بر آن در دیفکیت ها و بدور آن الکترون ها درگیر نشده اند. در چنین الکترون های آزادی شانس ترکیب اتم های گوناگون با یکدیگر به مراتب بیشتر از درون شبکه است، هر چند به اندازه شانس ترکیب اتم ها در یک محیط سیال نباشد. این شانس اندک که زمان بالایش خواهد برد سبب خواهد شد که واکنش به مرور در ماده به پیش رود، به شرط آنکه این فضا در برابر گذر اتم های مناسب جای گیرد. بدین سان میراث سیالیت یا نسبی یودن آن در تابعی از ریز بلوری و چگونگی جای گیری کریستال ها در فضای کل کانی است.
این ویژگی های حد واسط، ناقض جامعیت و مانعیت تعریف، که بخش هایی از ماده را به سان سیال می نماید عاملی است که در محیط های بسته زمین شناسی سبب کنش ها و واکنش ها در درون زمین می شود، بشرط آنکه در برابر گذر اتم ها باشد.
بدین سان شناخت ویژگی مرکب طیف گونه ای است در نزد آدمی، هم آهنگ با ساختمان اورگانیزم وی که با توجه به نسبت رشد و توانایی زمینه آن روی، به بررسی و ایجاد رابطه با محیط خویش می پردازد. هستی- طبیعت و آدمی- واقعیتی یکتاست ناتوانی در درک کل هستی آدمی را به بخش بندی آن واداشت. فزون بر آن، وی با بکارگیری همه توان خویش- هنر، فلسفه، و دانش- بدرک و شناخت بخش های خرد شده پرداخت که روش نخستین وی در راه پرداختن به کل هستی- یعنی انتزاع از کل به جزء- بود و بعد ها روش وارونه آنرا در پیش گرفت. حتی تغییر متدولوژی دانش و تاکید بر چند گانگی شناخت نیز دلیل رسیدن او به کل واقعیت هستی نیست. نمونه وار، همه عوامل پدید آورنده آب دریا را اگر در لوله آزمایش گرد آوریم رسوب کربنات کلسیم در شرایط برابر 7 تا 13 بار کمتر از آب طبیعی دریا رخ می دهد، این ناهمسانی به چه دلیل است؟
زمین یا قشر آن واقعیتی است در تلاطم و تغییر، دگرسانی و دگرگونی و... مداوم. شناخت آن و دنبال کردن سیر تحول آن، فزون بر تکه تکه کردنش بکارگیری خرد- فرهنگ، دانش، فلسفه را می طلبد. کنار یکدیگر نهادن تکه ها، بی توجه به یک الگوی فلسفی، کاری در حد ماشین است، تطابق مجموعه تکه ها با الگو دلیل درستی فلسفه کار و ناهم آهنگی آن با الگو دلیل نادرستی یکی از این دو است که این خود به معنی نو آوری است و در این رهگذر باید آموخته شود که تکه تکه شدن واقعیت ها به معنی گرفتن زندگی از آن ها است.
بدین سان شناخت یک واقعیت کل در زمین شناسی فرایندی است که یا کل آن در فرایند قرار گیرد یا به اعضا زندگی باز گردانده شود که شدنی نیست تنها راه میدان دادن و روی آوردن به تجربه است. چنین تجاربی نشان دهنده راه، تعیین کننده مشی، پدید آورنده طرح و ارائه دهنده مکتب اند.